پاسخ به یک ادعّا
(نقد یک دیدگاه بورژوایی در باره به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی)
مهرداد کوشا
در برنامه پارازیت جمعه 4/9/1390 صدای آمریکا، که توسط سامان اربابی و کامبیز حسینی تهیه و اجرا شد، با یک گذر بسیار سطحی بر تاریخ سی و دو ساله جمهوری اسلامی و وقایع سیاسی ایران از سال 1357 تا کنون، پدران و مادران امروز، یعنی جوانان نسل دهه 60 به عنوان مسببین به قدرت رسیدن نظام اسلامی بعد از سرنگونی حکومت شاه معرفی و به عنوان مقصرّینی نادم، مسئول همه مصائب امروز مردم ایران معرفی و محکوم شدند. بر مبنای این دیدگاه، که توسط بخش فارسی صدای آمریکا و تمامی طیف اپوزیسیون بورژوایی پرو غرب با اهداف معینی تبلیغ و ترویج می شود، ملت ایران در دوران حکومت پهلوی روزگاری خوش و طلایی را می گذراندند؛ از لحاظ معاش و رفاه اقتصادی دارای درآمد مکفی بودند و روز به روز بیشتر و بیشتر به دروازه های تمدن بزرگ نزدیک می شدند. آزادی بیان و اندیشه، آزادیهای سیاسی، احزاب و تشکلهای کارگری به وفور یافت میشده و بجز برخی اعمال خلاف اطرافیان شاه و ساواک، مشکل دیگری وجود نداشته است. در این بین و ناگهان، عده ای جوان ماجراجو و خشونت طلب مردم را تحریک به قیام و شورش علیه رژیم پهلوی کرده و خمینی و دارودسته اش را به قدرت رسانده اند!
مجری و تهیه کننده پارازیت آنگاه با معرفی خود به عنوان نماینده بلافصل نسل جوان حاضر، جوانان آن زمان، یعنی پدران و مادران امروز را انسانهایی تنها و افسرده و گوشه گیر معرفی می کنند، که با افسوس از عملکرد گذشته، اوقات خود را به تماشای برنامه های ماهواره میگذرانند و اینگونه روزگار را سپری میکنند. در تحلیل بسیار سطحی و بی پایه این آقایان از تاریخ ایران، حقایق بطور کلّی کتمان شده و به توهّم نسل جوان امروز، که به شدت و از همه سو در معرض این تحریفات تاریخی قرار دارد، دامن زده می شود .
شکّی نیست که رژیم جانیان جمهوری اسلامی و عملکرد سی و دو ساله آن، شناعت حکومت پهلوی را کمرنگ کرده است. امّا حقیقت اینست که مردم ایران در سال 1357 نه دچار سرخوشی مفرط از سلطنت پهلوی شده بودند که برای سرنگونیش قیام کنند، و نه خواهان حکومت پوسیده و ارتجاعی جمهوری اسلامی و خمینی و دیگر مومیایی های از گور برخاسته بودند.
تحولات اقتصادی ایران بعد از سال 1341، که از طرف حکومت "انقلاب سفید" خوانده شد، موجب حلّ مسئله ارضی و حاکم شدن مناسبات سرمایه داری بر تولید اجتماعی در ایران شد. سپاه بهداشت، سپاه ترویج و سپاه دانش زمینه های آموزش و تربیت نیروی کار را در روستاها، برای کار در شهرها فراهم ساخت و با فرو ریختن مناسبات زمینداری و رکود فعالیتهای اقتصادی فئودالی در روستاها، نیروهای کار دسته دسته روانه شهرها شدند. از این خیل عظیم نیروی آماده بکار امّا تعدادی بیشمار بصورت ذخیره درآمده و شغلی نمی یافتند. آن دسته نیز که در کارخانه ها و سایر مراکز اقتصادی مشغول کار می شدند، تنها قادر به تامین یک زندگی کاملاّ فقیرانه بودند. حاشیه شهرهای بزرگ پُر بود از حلبی آبادها و کلبه های محقری که یک شبه ساخته میشد و به سرعت مورد هجوم و تخریب ماموران دولتی قرار می گرفت. قطعاً نسل جوان امروز تجربه ای عینی از این وقایع و آنچه که در آن زمان "جنبش خارج از محدوده" خوانده میشد ندارد، ولی مگر میتوان تاریخ را نادیده انگاشت و آنرا انکار نمود؟
موضوع امّا تنها محدود به فقر اقتصادی نبود. در تمام عرصه های هنر سانسور حاکم بود؛ اعتراض دانشجویی و جنبش آزادیخواهی با شدّت سرکوب میشد و کافی بود كسي حتّی "شاهنشاه" را بطور ساده "شاه" بخواند تا اسیر ساواک شود. در مقايسه با شرايط حاضر، البته آزاديهای اجتماعی وجود داشت و میتوان گفت که از این لحاظ فشاری بر زندگی مردم وارد نمی شد. امّا آزاديهای سياسی، آزادی بیان، اندیشه و تشکّل اکیداّ ممنوع و مستوجب زندان و مجازات بود. در آن زمان نیز، مخالفین شاه و حکومت "عوامل بیگانه" قلمداد می شدند، عواملی که قصد براندازی میهن آریایی و سلب آسایش ملّت شاه پرست ایران را داشتند.
آری نارضايتی مردم به آن سطح و اندازه رسيده بود كه حكومت پهلوی را تحمّل نكنند و برای سرنگونيش بپاخيزند. امروز نیز مردم در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا به خيابانها آمده و حكومتها را يكی پس از ديگری واژگون ميكنند. در ليبی، حتی با سقوط قذافی، هنوز تغيير محسوسی در زندگی اقتصادی مردم رخ نداده و با وجود حاكمان جديد، قطعاً تغييرات عمده ای هم روی نخواهد داد. با اين حال مردم ديگر نمی توانستند حكومت قذافی را تحمّل نمايند. در اين صورت، آيا نسل دو دهه آينده در ليبی، جوانان امروز را سرزنش خواهد كرد و آنان را نادم و فريب خورده خواهد خواند؟ شرايط امروز مصر، ليبی و سوريه شباهتهای زيادی با موج جنبش انقلابی و آزاديخواهی مردم ايران در سال 1357 دارد. بعيد است كه کسی بخواهد مردم را در اين كشورها دعوت به ترك خيابانها و ميدانها و برگشت به خانه هايشان كند، با این تصور كه ممكن است آينده براي آنان بهتر از حال نباشد !
حقيقت اينست كه نه مردم ايران در سال 1357 و نه مردم تونس، ليبی، مصر و سوريه در قرن حاضر از سرِ سيری به خيابانها نيامدند. آنان آزادی و رفاه می خواستند و ميخواهند و برای يك زندگی شاد و درخور انسان ميجنگند. در لیبی و مصر، پس از به قدرت رسیدن حاکمان جدید، زنان و جوانان مبارزه خود را برای حفظ دستاوردها و پیشروی بیشتر به سوی حقوق مدنی و اجتماعی، برابری زن و مرد، رفع تبعیضهای قومی و جنسیتی و رفاه اقتصادی ادامه میدهند.
به دیگر ادّعای کارگزاران رسانه ای بورژوازی بپردازیم؛ این كه جمهوری اسلامی با چه مكانيزمی به قدرت رسيد و نقش مردم در آن چه بود. آيا اين نسل جوان دهه 1360 بود كه خمينی را بر قدرت نشاند؟ بطور قطع در آرشيو صدای آمريكا اسناد و فايلهای صوتی و تصويری بسياری از وقايع 1357 موجود است که حقایق بسیاری را روشن می کند .
پس از خيزش عمومی و گسترده مردم ايران در سال 1357، ابتدا انواع ابزار و شيوه های سركوب توسط رژيم، و البته با موافقت و هماهنگی دول غرب بكار گرفته شد. هدف سركوب جنبش انقلابی بود. حكومت نظامی در شهرها برقرار شد. زندان و شكنجه رونق گرفت و كشتار مردم در خيابانها تبديل به امری روزمره شد، امّا جنبش سراسری بازهم گسترده تر میشد. نخست وزير نظامی جايش را به فردی غير نظامی و تا حدودی وجيه المله داد؛ وعده برخی اصلاحات سياسی و اقتصادی به مردم داده شد و شخص شاه رسماً از مردم پوزش خواست، ولی جنبش از حرکت باز ننشست. اين آخرين مانور حكومت برای خاموش ساختن جنبش گسترده ای بود كه آخوندها سعی بر سوار شدن بر آن داشت. طبيعی است، در كشوری كه طی پنجاه سال حكومت پهلوی و بيشتر از صد سال حكومت قاجار، ديكتاتوری و خفقان برسر مردم سايه انداخته و آنان را از افكار و ايده های مدرن و نيز داشتن هر نوع تشكل سياسی، صنفی و اقتصادی محروم ساخته، حكومت اسلامی و شخص خمينی را به عنوان تنها آلترناتيو سياسی به مردم حقنه كنند. امّا اين روند چگونه طی شد؟ درست در آن نقطه ای كه ناتواني رژيم پهلوی برای سركوب جنبش انقلابی قطعی و مسلّم گشت، سران چهار قدرت بزرگ جهان، آمريكا، فرانسه، انگلستان و آلمان در ديماه 1357 در جزيره گوادولوپ گرد آمدند و با تاكيد بر ناتواني شاه در سرکوب جنبش و یکسره کردن آن، اين وظيفه مهّم را براي خميني و حكومت اسلامی تعريف كردند. در پی آن ژنرال روبرت هايزر، معاونت وقت فرمانده نيروی هوايی آمريكا در اروپا، به ايران آمد و در اين سفر برنامه دقيق خروج شاه از ايران تنظيم و برای انتقال سريع قدرت به حكومت اسلامی زمينه سازی شد. همه امكانات در اين راستا به خدمت درآمد؛ خمینی در نوفل لوشاتوی فرانسه زیر درخت سیب نشست و با ياری راديوی بی بی سی، عكس وِی در كُره ماه رویت گردید!
امّا به رغم دستيابي خميني و جانيان جمهوري اسلامي به قدرت سياسي، مردم ايران و بطور مشخص كارگران، خواهان ادامه كار تا پيروزی بودند. برای آنان هنوز چيزی تغيير نكرده بود. اگرچه فرمان پايان انقلاب و برگشت به خانه ها از طرف خمينی صادر شد، ولی كسانيكه خواهان تغييرات اساسی در تمامی اركان اقتصادی، اجتماعی و سياسی جامعه بودند و حاكميت دين و جهل و خرافه را قبول نداشتند، به فرمان خمينی وقعی ننهاده و مقاومت كردند. فروردین 1358، یکماه پس از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، در حالی که کارگران پروژه ای بیکار شده از کار در وزارت کار متحصّن بودند، سپهبد قرنی به دستور بازرگان، نخست وزیر، فرمان بمباران سنندج را صادر کرد. مرداد 1359 با فرمان خمینی، لشکری از اوباشان و آدمکشان جمهوری اسلامی، به سرکردگی خلخالی خونخوار عازم کردستان شد و دسته دسته کمونیستها و آزادیخواهان را به جوخه های اعدام سپرد. در ادامه این روند، بعد از سی خرداد 1360 بود كه جمهوری اسلامی به دنبال يك كشتار وسيع و عمومی و با گره زدن 17 شهریور خونین 1357 به 30 خرداد 1360 توانست جنبش انقلابی را سركوب و مهار سازد .
تهیه کننده و مجری برنامه پارازيت صدای آمریکا با آگاهی کامل، دستمايه قدرتهای بزرگ سرمايه داری در كنفرانس گوادولوپ را، كه چيزی جز تاكيد بر سپری شدن تاريخ مصرف حكومت پهلوی، ضرورت خروج شاه از كشور و به قدرت رساندن خمينی برای سركوب موج انقلاب نبود، به پای جوانان نسل دهه 1360، یعنی مادران و پدران امروز، می نویسند و برای خود احساس غرور و آرامش وجدان میکنند! جای انكار نيست كه از جوانان نسل دهه 60 بيش از صد هزار نفر انسانهای شريف اين كشور توسط جمهور اسلامی اعدام شدند و عده بيشتری نيز بهترين سالهای عمر را در زندان و زیر فشار شكنجه شبانه روزی گذراندند. حقیقت اینست که اگر پايداری و مقاومت همين نسل نبود، بدون شكّ جوانان و ساير شهروندانِ امروز ايران روزگار سخت تر و سياه تری داشتند.
متهّم ساختن نسل جوان دهه 60 به اینکه یاری رسان خمینی و جمهوری اسلامی در به قدرت رسیدن آنها بوده اند، دروغ بزرگی است که با دو هدف مشخص صورت میگیرد. از یکسو میخواهند سرمایه داری جهانی و در راس آن، دولت آمریکا، را از نقشی که سال 1357 در به قدرت رساندن خمینی و نظام کثیف جمهوری اسلامی بعهده داشت تبرئه کرده و در شرایط فروپاشی جمهوری اسلامی، بورژوازی پروغرب را تنها آلترناتیو حکومت اسلامی معرفی نماید؛ و از سوی دیگر برای کمونیستها و آزادیخواهان، به عنوان عاملین انقلاب و "خشونت"، پرونده سازی نمایند. این دروغ را همواره فاش خواهیم ساخت. جمهوری اسلامی نه حاصل مبارزه مردم ایران و جوانان نسل دهه 60، بلکه نتیجه سرکوب جنبش انقلابی و دقیقاً محصول سیاستهای سرمایه داری جهانی در سال 1978 میلادی است. جایگاه کنونی رژیم اسلامی، به مثابه کانون اصلی اسلام سیاسی و تروریسم، جایگاه فرزند ناخلف سرمایه داری جهانی و سیاست "نظم نوین جهانی" آن است؛ فرزندی که برای برادر بزرگتر از خود شاخ و شانه می کشد و سهم بیشتری از استثمار طبقه کارگر و ارزش اضافه ای که از این استثمار بدست می آید، برای خود مطالبه می کند. نظام اسلامی سرمایه داری جمهوری اسلامی را با انقلاب کارگری به زیر خواهیم کشید. زنده باد سوسیالیسم . *